بچچه که بودم دختر خیلی خوبی بودم!
به عشق دوچرخه سواری صبا زود بیدار میشدم و میرفتم نون میگرفتم٬یه دوچرخه قرمز که اولش مال دو تا برادر بزرگم بوده و بعدش الهه خواهرم و بعدش به من رسیده بود! یادمه یه بار با مخ رفتم توو دیوار کاهگلی ته کوچه و دماغ واسم نموند!
بچچه که بودم با الا سوسک مرده ها رو میذاشتیم توو قوطی کبریت و کادو میکردیمو و به دخترهای همسایمون کادو میدادیم!
بچچه که بودم شبا میترسیدم برم دسشویی و بابامو بیدار میکردم!
بچچه که بودم یا توو کوچه ها ول بدم و دوچرخه سواری میکردم یا توو مسجد بودمو نماز میخوندم و چادر ها رو مرتب میکردم!
بچچه که بودم توو مسابقات قرآنی اول بودم و الان ۴ تا سوره کوچیک از اون موقه یادم مونده فقط
بچچه که بودم و قرآن میخوندم مامانم واسم هدیه میخرید.اما الان پول میگیرم تا واسش قرآن بخونم!به هرحال زندگی خرج و مخارج داره!میگه میدم بیرون فلان قدر میگیرن میخونن!میگم برو جایی بده که ضرر نکنی مادر من! نرخ من همینه!
بچچه که بودم جانمازی داشتم این هوا! مقنعه و تسبیحو سجاده و چادر مرتب!
اما الان ی جانماز ک چادرمو مچاله کنم تووش و بضی وقتا شلوار نماز!برای جلوگیری از خوندنش با شلوارک!
بزرگتر که شدم میگفتم دوس دارم زودتر ۱۸ ساله بشم!تا کسی بهم نگه اینکارو بکن این کارو نکن.۱۸ سالگی رو سن مستقلی میدونستم
اما الان ۲۰ سالمه و هیچ کار خاصی نکردم توو زندگیم!
نه ی خلافی! نه یه خطری نه یه هیجانی!
راکده راکد...آسه برو آسه بیا...زندگیم خلاصه شده تووی سه تا مسیر.دانشگاه خونه باشگاه ...
دختر خوب مامانم...با اینکه تازگیا میگه بچچه بودی بهتر بودی!خودمم به این نتیچه رسیدم البته!
سلام شمادخترا که وضع مالیتون خوبه لطفابه ورزش روستای محروم کمک کن
www.senan.blogsky.com
یادش بخیر دوچرخه چقدر دلم اون زمان کودکی رو خواست
عجب شیطون بودیا دختر
هوب کاری کردین اومدین بیرون
بی شرفا فکر کردن سر گردنه ست
من یادمهه دبیرستان که بودم سه بار پش سر هم تنها کسی بودم که تو شهرستان اول میشدو میرفت استان و سه بار هم دوم و سوم شدم
تو مسابقات قرآن
الان هرکسی بدونه میتنم قرآن رو روون بخونم از تعجب شاخ در میاره
بچه که بودم عاشق 18 سالگی بودم مثه تو
عاشق این بودم که گواهی نامه داشته باشم بتونم حسابایی که مامان از بچگی تو بانک واسم باز کرده رو خالی بکنم
الان تو 21 سالگی میفهمم تو این مملکت هرچی بزرگتر شی محدودتری
از درون
حتی افکارت هم رد یابی میشند و ممیزی میخورند
کافی شاپ ها همه شوت گرون کردن خوب کردین اومدین بیرون
ادم بزرگتر که میشه خیلی چیزا فرق میکنه... با خود خود زندگی اشنا میشی با این تلخی... با این غم و غصه... بزرگتر که میشی یه چیزایی حالیت میشه... همین... خیلیا واقعا منتظر این ۱۸ هستن اما من اصلا نبودم... اونم یه عدد بود... ها یادم نرفته بگم همین که سن ۱۸ رسید یاد ملت افتاد که ما دختریم و باید شوهر کنیم!!!!
سلام

الان بیست سالته؟!
نچ نچ نچ نچ نچ ! دیگه داری پیر میشی ها! یه فکری به حال خودت بکن! این چیزا رو هم اینج مینویسی وضع بد تر میشه ها!
اونوقت نرخ شما چقدره واسه قرآن خوندن؟!
الی ...

آخری خیلی خنده دار بود همون کافی شاپ رو میگویم!!!
وااااااااااای هنوزم عاشق دوچرخه ام منم انگار بچه بودم بهتر بودم
کلا آدم بزرگتر که میشه همه چی بدتر میشه
نمیدونم به تیکه های توی نوشته هات بخندم یا گریه کنم؟
به اون کوشا جان احمق بخندم یا به مردن بچه های مردم که برای نمره کذایی بردنشون و ... گریه کنم یا به ...
به هر حال
دوباره که شروع کردی انگار قلمت پوست انداخته
معرکه بود
محشر شده
ممنون از همه چیز