چهارشمبه سوری که میشد ، هوا که تاریک میشد، میومدیم بیرون از خونه...خونه ی ما وسط کوچه چاپارخانه قدیم یا همون یازدهم فعلی بود...خونه ی اونا ته ِ کوچه بود...بهش میگفتیم زهرا خانوم... منو فاطمه همسن بودیم...بابام میومد جعبه چوبی های میوه های عید رو روو هم میچید و یه ذره بنزین میریخت روشون و چوبا آتیش میگرفتن...کوچه ال مانند بود...ی کوچه بمبست ک بعدها باز شد...یه ذره اون ورتر خانوم نادمی و سحر و حامد و محسن میومدن بیرون و اونام ی آتیش میکردن...یکی جلوی خونه ما ،یکی وسط کوچه...یکی جلوی خونه فاطمه اینا...یکیم جلوی خونه خانوم نادمی...یادمه اون موقه ها واسه بیرون نیومدن ملت ازین فیلم سینمایی دایناسور دارها میذاشتن...من 20 سالمه و میگم اون موقه ها...!الان نه ما هستیم توی کوچه چاپار خونه نه زهرا خانوم...فاطمه عروس شده و الان 3 ماهه حاملس! و ما...
ما زیاد تعریف نداریم...شب چارشمبه سوری و من تا همین الان داشتم کف آشپزخونه رو میشستم...در چن روز اخیر دومین باره که کف پام بریده میشه...بار اول سینه ی پامو با یه فلز...اندازه یه بند انگشت...امروزم با تیکه های ریز حاصل از کوبیده شدن لیوان روو زمین و راه رفتن من روو اونا برای خاتمه دعوای دو نفر دیگه...
پی عنوان نوشت: دستای تو داریوش
یاد تو هر جا که هستم با منه...
......
موضوع چهار شنبه سوری رو بیخیل
بگو از شب خواستگاری چه خبر؟
خواهر شوهر بازی در آوردی یا نه؟
جونم واست بگه ک پونه جونم! هیچی رفتیم با مانتو و شلوار نشستیم اونجا!
به دلیل کوچکترین بودن عضو خانواده! بقیه حرف میزدن ما فقط میخوردیم!! ی بارم نزدیک بود ک بشقابشونو بشکنم!!
منم حس میکنم همه چی بوی خودشو از دست داده...
آره!! منم بوی گند خودمو از دس دادم و صب رفتم حموم!!
همه چیز بوی خودشو از دست داده حتی ما آدما
اوهوم سارایی!! جواب کامنت محدثه رو بخون!!
دوسی همش پیدام میکنه.
همونیکه ازش فرار میکنم
ولش کن الی گور باباش...
این ک نشد وضع همش از دسش فرار میکنی...
زمان خیلی زود میگذره و همه چی خیلی زود عوض میشه...
مواظب خودت باش تو رو خدا دم عیدی!!!
بهله...
چشم...
روی یه کاغذ کاملا سفید یه جمله برای تبریک عید همرا با امضا و اسم وبلاگیت بنویس و ازش عکس بگیر و برام بفرست ...
باشد به روی چشم
سسسلللام خواهر شوهر گرامی!! چه خبر؟
می بینم که حسابی افتادی به خونه تکونی ....
امیدوارم شکستن یه لیوان فقط یه اتفاق تصادفی باشه..نه به خاطر دعوای دو نفر دیگه و .....
اهم...جانم مثه اینکه با من بودید شما!!:))
آره دیگه کمر واسم نمونده جون تو!
امیدوارم ازین ب بعد...
من از چهارشنبه سوری می ترسم
بچه که بودیم می رفتیم خونه دایی تو کوچه آتیش روشن می کردن همه جمع می شدن صفایی داشت
من سه سال خواهرشوهرم اونم یه خواهر شوهر نمون
کمک خواستی بگو به عنوان یه خواهر شوهر با تجربه راهنماییت کنم
من خئلی دوسش دارم حیف ک امسال نصیبمون نشد:(
پس شیوه های مختلف با ابهت نشون دادنو بلدی! ایول...حتما میام
در اولیم ورودمان رکورد زده و 3 تا پست اخیر را خواندیم، ما که 4شنبه سوری و آتیش و ترقه که سهله،خود عید هم واسه مون بی معنی شده،معلوم نی عوارض بزرگ شدنه یا چی...
خواهرشوهربازی؟؟؟ بابا هیچکی به هیچ چی حسابت نمی کنه کوچولویی تو! ما رو نبین کلی ابهت داریم... و خواهرشوهر خنثایی بیش نیستیم!(در جهت حفظ تیریپ روشنفکری مان البت!)
عزیزمی:*
واقعنا! دقیقا فقط از عید اون جمبه خوردنو و خوابیدنش لذت بخشه!
سال نو مبارک الی جون
قربونت برم پونه جونم
عیدت مبارررررررک باشه الی جون
گیلیلیلیلیلیلییییییییییی
دوسی عیدت مبارک
سلام عزیز دلم
سال نو مبارک
بهترین ها رو برات آرزو دارم عزیزم
زمینی بی فلز و شیشه..انقدر که دلت برای بریدگی ها تنگ شود!
همانطور که دل من برای خواندن نوشته ی جدیدی از تو تنگ شده..بی خون..بی خون ریزی..
سلام عزیزم...
مغسی سال نو توام مبارک
:***
خانوم آپ کن مخاطبو منتظر نذااار
خواهرررررررررر! کدوم مخاطب؟!!
سلام
نکن این کارها رو دختر!
سال نوت مبارک
ایشالله که سال خوبی باشه برات...
دیوونه ای مگه؟!
رو شیشه خورده راه رفتی که یکی دیگه ، با یکی دیگه دعوا نکنه؟!
سلام مرسییی سال نو گذشته توام مبارک
دیگه ما فردینی هسیم!
حواستو جمع کن یهکم دخترم :)))
چشم
الهامی جووونم!
دلم برای حرفای خنگولیت تنگ شده کلی!
خجالت نمیکشی هی دل منو تنگ میکنی برا خودت؟؟؟
بابا کووووووووججججججججججااااااییییییییییییییییی؟؟؟؟
از وقتی خواهر شوهر شدی مارو تحویل نمیگیری؟؟؟
ی وقتایی به من نزدیکتر شو!دارم حس میکنم از دست میرم!
فداتشمم فقط و فقط واسه تو حرفای خنگولی زدم جون تو:دی
دقیقا دیگه!
سلام الهام صبح بخیر (خوب چون صبح دارم مینگارم)
سال نو را بهت تبریک میگویم اگر از اینهمه جراحتها جان سالم بدر برده باشی ...
سلاااااااااااااااام عمو مرسییییی