الی نامه

فقط یک کام با من...

الی نامه

فقط یک کام با من...

هفت مقدس-برای اولین

چقد همه چیز فرق کرده...این جمله را منی نمیزند که  مثلا مدتی در این خراب شده نبوده ...یا مدتی در خواب بوده و بیدار شده و دیده که دنیا را آب برده است...و یا دوران او چیزها طور دیگری بودند!این جمله کسی ست که چیزها!ی دیروزش فرق میکند با امروزش! یا چیزها برایش یک دقیقه قبل متفاو ت است با یک دقیقه بعد...نمیدانم مشکل از چیزهاست یا از من...اما چیزها...فلسفه اش را خودم هم نمیدانم  چیست!  چه را شامل میشود...از شیر مرغ را بگیر تا جان آدمیزاد...مرغ...دلم هوایش را کرد...هوای مرغ سیاهم را که هفت سال بزرگش کردیم...همان که تاجش را تاچ میکردی مست میشد سرش را ب شانه ی تو میگذاشت و چشمهایش را میبست! به چه فکر میکرد؟ب شوهر خدابیامرزش که ابهتی داشت برای خودش...خروسمان را میگویم...به خروسی فکر میکرد که تا چند وقت به جای او صبح ها قوقولی قوقو میکرد! دردم می اید ...میدانم از مرغ سیاه خدابیامرزم هم کمترم... میدانم...معرفت ادم ها تا به چه اندازه ست؟ به چ قیمتی تورا نمیفروشند؟اه...بیخیال /آیه یاس شدم...

انگار همین دیروز بود ...از آخرین باری که آن راه را رفتیم...همیشه هفت نفر بودیم در کوپه شش نفره...که ناهار را استانبولی میخوردیم با مامان سوری...آن زمان ها که خودش را خانه نشین نکرده بود...بیخیال!

در ذهنم ۲۰سال ندارم...هفت سال پیش...که از طرف مدرسه آمدیم ٬که باز هم هفت نفری نشستیم...که هنوزم که هنوزه گریه میکنم و میخندم از مرور خاطراتش...

چه لذتی دارد در گرگ و میش هوا تکیه به میله ی پنجره راهروی قطار...و مرور خاطرات با ترانه زیر


صدای تو آهنگ باده،که میپیچه توو گوش بارون

 

همه خاطراتت ی دشته،که لبریز از یال اسبه


لب باز تو روو به آواز،پر از ناز مرغان پرواز


دو موج سیاه نگاهت،تنم روزق روی آبه

 

تو مثل قلموی بادی،که میرقصه تو رنگ ابرا


تو هرم نفسهات تب برف،منم شیشه روو به سرما


نه شکلی توو ابرای آسمونه،نه مرغی نشسته روو به آواز


همه اسبها از دشتها رمیدند،دوباره باد سرد توو رویا




تولد این بلاگ مبارک....سلام به همگی ...اومدم باز!