الی نامه

فقط یک کام با من...

الی نامه

فقط یک کام با من...

سگ شدنم دست خودم نیست...علت داره... 

میتونه شامل خیلی چیزا بشه... 

از بد خوابیدن تا بد بیدار شدن... 

از تساوی استقلال تا برد سپاهان و تراکتور... 

از ریختن گچ و سیمان سقف یه قسمت از اتاقم درست بالای کامپیوتر تا شکستن مانیتور و کثیفی اتاق و جون کندن یرا تمیز کردنش... 

از نمره ای که فک میکردی  ۲۰میشی و  ۱۱ی که بیشتر بهت ندادن تا کلاسای پشت سر هم دانشگاه... 

از تبلیغای تاژ و صحت و اون کوشا جان احمق قلمچی تا اخبار مهم زاییدن ۵ قلوی فلان زن در فلان کشور عقب افتاده... 

 از سفر اجباری دانش آموزان دختر دوم دبیرستان برای گرفتن۸ نمره از درس پر اهمییت آمادگی دفاعی و یاد گرفتن باز و بسته کردن اون چه میدونم آ کا ۴۷ لعنتی و هر کوفت دیگه به شلمچه تا چپ شدن اتوبوس ... 

از کشته شدن یه نفر از بچه های این شهر لعنتی و یه معلم تا بدحال بودن بقیه بچه ها... 

از نام شهید دادن به این بچه ها تا...

تا چی؟؟ تا آروم گرفتن خونواده ها؟ ؟؟؟؟؟؟ 

۱.۴۰۹ کیلومتر راه برای ۸ نمره؟؟

...

بچچه که بودم دختر خیلی خوبی بودم! 

به عشق دوچرخه سواری صبا زود بیدار میشدم و میرفتم نون میگرفتم٬یه دوچرخه قرمز که اولش مال دو تا برادر بزرگم بوده و بعدش الهه خواهرم و بعدش به من رسیده بود! یادمه یه بار با مخ رفتم توو دیوار کاهگلی ته کوچه و دماغ واسم نموند! 

بچچه که بودم با الا سوسک مرده ها رو میذاشتیم توو قوطی کبریت و کادو میکردیمو و به دخترهای همسایمون کادو میدادیم! 

بچچه که بودم شبا میترسیدم برم دسشویی و بابامو بیدار میکردم! 

بچچه که بودم یا توو کوچه ها ول بدم و دوچرخه سواری میکردم یا توو مسجد بودمو نماز میخوندم و چادر ها رو مرتب میکردم! 

بچچه که بودم توو مسابقات قرآنی اول بودم و الان ۴ تا سوره کوچیک از اون موقه یادم مونده فقط 

بچچه که بودم و قرآن میخوندم مامانم واسم هدیه میخرید.اما الان پول میگیرم تا واسش قرآن بخونم!به هرحال زندگی خرج و مخارج داره!میگه میدم بیرون فلان قدر میگیرن میخونن!میگم برو جایی بده که ضرر نکنی مادر من! نرخ من همینه! 

بچچه که بودم جانمازی داشتم این هوا! مقنعه و تسبیحو سجاده و چادر مرتب! 

اما الان ی جانماز ک چادرمو مچاله کنم تووش و بضی وقتا شلوار نماز!برای جلوگیری از خوندنش با شلوارک!  

بزرگتر که شدم میگفتم دوس دارم زودتر ۱۸ ساله بشم!تا کسی بهم نگه اینکارو بکن این کارو نکن.۱۸ سالگی رو سن مستقلی میدونستم 

اما الان ۲۰ سالمه و هیچ کار خاصی نکردم توو زندگیم! 

نه ی خلافی! نه یه خطری نه یه هیجانی! 

راکده راکد...آسه برو آسه بیا...زندگیم خلاصه شده تووی سه تا مسیر.دانشگاه خونه باشگاه ... 

دختر خوب مامانم...با اینکه تازگیا میگه بچچه بودی بهتر بودی!خودمم به این نتیچه رسیدم البته! 


 امروز رفتیم کافی شاپ با ملیکا و بهناز ی چی کوفت کنیم! منو رو دیدم رو هر چیزیش کلی پول اضافه کرده بودن در کمال بی شعوری و پروویی اومدیم بیرون! ما که مال این شهر نیسیم که اصلا!! کسی مارو نمیشناسه! شعار این روزهای ما!

من و ذهن نداشته ام

نویسندگی مهارت میخواهد... 

نویسندگی فن است؟ 

نویسندگی هنر است؟ 

نویسندگی چیست؟؟؟؟ 

خیلی وقته که چیزی نیس توو این ذهن همیشه خالی برای نوشتن...موضوعیم که باشه مهارتی برای نوشتنش نیست... 

نوشته باید لوند باشه٬باید دلبری کنه٬باید آدم لذت ببره از خوندنش... 

خوبه که بضی چیزا رو به روی خودم بیارم...اینکه بچچه...مادرت خوب! پدرت خوب! تورو چ به نویسندگی؟؟تورو چه به نوشتن؟؟ 

ساده و بی آلایش بودن خیلی خوبه... 

بضی وقتا اونقدر میرم توو جمله ها خیال میکنم چه خبره... 

بضی وقتا انگیزه خودمو از نوشتن نمیفهمم... 

بضی وقتا میگم آخه بچچه تورو چه به وبلاگ نویسی...تو یه جمله بندی درست حسابی نداری توو زبات محاوره ایت...اون وقت چ توقعی از خودت داری؟؟! 

بضی وقتا حرفها داری اما نمیدونی از کجا شروعشون کنی...اونقدر میری تووش میبینی به هیچ جا نمیرسی.... 

من نه مهارت بلدم...نه فن نوشتن...نه فن بیان...نه لوندی! 

مشکل از چیه؟ 

از لودگی من؟ از غم من؟ از مطالعه صفر من؟ از خوابیدن های زیاد؟ از تنبلی من؟ 

از خماری خواب کنار بخاری که سوژه میاره و حسشو میبره؟؟ 

از قلم و کاغذ که هیچ وقت دور و ور من نیس و در خدمتم نیس؟ 

از ذهن؟مشکل اینجاس ذهنی وجود نداره ک چیزی تراوش بشه! 

مشکل از هر چیزی که باشه میدونم که آدم با نوشتن یه وبلاگ نویسنده نمیشه 

نویسنده به معنای خاص خود نویسنده منظورم نیس... 

نویسنده ینی کسی که نوشته ای بنویسه که از دلش بیاد نه از ذهنش... 

نوشته ای که هر چقدم  طولانی باشه٬آدم دلش مبخواد ادامه دار باشه نه که از سر و تهش فاکتور بگیره و از دو طرف خط بزنه! 


 وصف حال روزهای این ملت: 

از ماست که بر ماست...  


 مسابقه نقاش احساس که جالبه ه ه ... اگه میتونید شرکت کنید کافیه برید به این  آدرس

 

جاست برا کیا جونم

ی کیانا دارم 

گله 

ماهه 

دکتر خودمه 

میخواد منو خوب کنه 

منه روانیو 

ی کیانا دارم 

اولش نداشتمش! 

ینی داشتمش ولی دوسش نداشتمش! 

نه ک دوسش نداشته باشمش! نه! اما نمیشناختمش ک دوسش داشته باشمش! 

ی کیانا دارم 

مهربونه...خیلی خیلی 

ی کیانا دارم:************* 

کاش زودتر داشتمش! 

دیگه دارم چرت و پرت میگم!! 

کیاناااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

 خیلی خیلی خیلی تولدت مبارک...میدونی ک بهترینا رو واست میخوام ...بهترین بهترین هاااا... 

خیلی خوشحالم تورو دارررررم خیلی:***************


خوب بچه ها ما با دست پر برگشتیم اوووووووووول شدیم! 

اینم سندش ک بازی فینال هسش  

پوووووونه جونم مرسی ک اومدی خیلی مرسی:* 

آه نامه ۱

خدایی است برای خودش.... 

یک سرچ تو ابنترنت... 

کافیه بزنی فاطمه خدایی داوز بین الملل بسکتبال یا یه همچین چیزی...

کافیه بری سایت فدراسیون بسکتبال٬چه میدونم! کافیه بری به این آدرس... 

۱۳ سال بازیکن فیکس تیم ملی بودن کم چیزی نیس.... 

این که دلم پره...این که آدم توو شهر کوچیک به هیچ جا نمیرسه...این ک آدم توو شهر کوچیک باد شکمش همسایه رو خبر میکنه....اینکه میگشتیم دنبال یه اسپانسر که ورودی لیگ رو بده...اینکه چند ساله که شهر ما تیم نداده برای لیگ به خاطر بدبخت بودن ٬میدونم که برای شما جالب نیس...برای خودمم احساس حقارت میاره پس دلم نمیخواد تکرارشون کنم٬اما... 

یه سری چیزا هس که هنوزم دلم بهشون خوشه. 

یکی به اینکه هستن کسایی که بخوان دل بسوزونن واسمون...یکیش همین میس خدایی که استاد دانشگاه اینجاس و کوچ تیم ما... 

هستن مربیایی که خودشون داوری ملی والیبال دارن و بازی بسکتبال و والیبالشون خدا باشه و توو تیم ملی بازی کزده باشن... 

دلم به دل خودم خوشه که شاید بتونم عقده های مونده روو دل خودم رو عقده دل بقیه نکنم.... 


 

چهارشنبه دارم میرم بابلسر...مسابقات منطقه ای المپیاد دانشجویی...شمالی ها! ناسیونالیسم بازی در نیارین! دعا کنید! 

اگه غر زدم عذر!