الی نامه

فقط یک کام با من...

الی نامه

فقط یک کام با من...

عید و اینا!

از خدا ک پنهون نیست! از شما چه پنهون توو این مدت ک درگیر عقدو خریدو جشنو خر حمالی و مهمونی این جور حرفا و کارا بودیم و از همه مهمتر خواهر شوهر بازی!!...دلمان بسی بسی بسی شوهر خواست!!والا ب خدا عالمی داره! این حرفو فقط اون عده ی خوشبخت درک میکنن ک شوهر دارن!:دی 

 از خرید طلاااااااااااااا بگیر تا مهریه! اتفاقا کار و کاسبی بدی نیس توو این دوره زمونه که طلا حرف اولو میزنه! 

حالا از این جنبه ی شیطانی قضیه ک بخوایم صرف نظر کنیم واااااااااااااااااااااای چه همه پول ک جمع نمیشه سر عقدددددددددد...خیلی خوش میگذره...! سر عقد ی عالم پول میگیری هر دو ثانیه ک بخوای قر بدی پول بهت میدن! حالا منه بذبخت از اول تا آخرم ک برقصم دو زار نمیذارن کف دستم! این که انصاف نیس!هس؟؟ 

از جنبه ی پول پرستی و مادی هم ک بخواین بگذریم والا خوش میگذره بهشون!!همین پریروزا رفتیم سیزده ب در هر چی کبابه دادن به عروس! ما برنج سفید خوردیم!والا!:دی 

تموم این حرفا رو زدیم ک بگیم شوووووهر کجایی ک دلمان تورا میخواهد در هر ابعاد و ورژنی هم بود بود! 


 

از خر حمالی های عید که بخوایم بگذریم ٬ همچین خوردیمو خوابیدیمو سریال کره ای و سینمایی و ...دیدیم! حالا مانده ایم عین خر در گِل که حالا دختر خوب نونت نبود آبت نبود ۲۰ واحد گرفتنت چی بود! ی نیگا ب ظرفیتت میکردی بعد جوگیر میشدی !

خواهر شوهر بازی!

همیشه وقتی میرفتیم عروسی یا اتاق عقد میدیدم اشک توو چشاشو... 

خب اونم مثه همه آرزو داره واسه اولادش! 

خو درسته که آرزوی عروس شدنه من روو دلش میمونه! نه به این خاطر که من ترشیدم! نه!! همه از کمالات من با خبرن! من قصد رسیدن به مراحل والایی در زندگیم دارم! دروغ چرا! قصد تحصیلم به اون شکل ندارم! بیشتر مخم جواب نمیده همون ۲ سالم بخونم کافیه! دعا کنید ۸ ترمه تموم کنم!:دی 

از بحث منحرف نشیم طفلک مامی جونم همیشه اشک میومد به چشاش... 

البته اینجا جا داره یه پرانتز وا کنم ک منم اشک توو چشمم جمع میشد! نه ک فک کنید حسرتو اینا داشتم!! نه! من کیف میکردم این نوگل های تازه شکفته خوشبخت رو میدیدم!! 

بله! در راستای خوب کردن حال مامی و در امتداد وا کردن بیشتر جای خودمان در خانه!! حد اقل یکیم بره از خونه یکیه! این داداش گرام رو زنش بدیم بره پی کارش! که چی مونده توو خونه!! بیکار و بی عار!! 

امشب داریم میریم خاستگاری! حالا من موندم چی بپوشم که به عنوان خواهر شوهر آینده و با ابهت جلوه دادن بیشتر خود ٬شکوه و جلالم رو از پیش دو چندان کنه!! 

پیرهن دکولته م رو بپوشم یا دامن چین چینیم؟؟!!! راهنمایی کنید منو لطفن! 

و در حال حاضر که مشغول تایپ این چرت نوشته هام٬ مامان داره به شدت غر میزنه! که پاشو دیره! میخوای بری آرایشگاهو اینا(آخه ابروهام تا روی پلکام اومدن!)و از گوشه به گوشه ی خونه صدا در میاد! جارو برقی٬صدای جیک جیک جوجه هام! صدای یه آقای متشخص از پی ام سی٬ و صدای دلنشین فرزاد فرزین از آلبوم شلیک! برید بخرید حال کنید! 


 

به قول کیانا که مفقود الاثر شده: 

جمله روز: یه زن میتونه گاهی مرد باشه

رویای خواب=کابوس بیداری=حسرت خواب و بیداری

او...

دیشب خواب دیده بود...

صبح با ذوق تعریف میکرد...

صبح بعد از تعریف کردن با غم بغض کرد...

بعد از بغض کردن با آب دهانش قورت داد آن لعنتی را...بغض را...

تلفن را برداشت٬سرش را گرم کرد...حال و احوال همسایه قدیمی را پرسید...

من...

خوابش را شنیدم...

ذوق نکردم...

بغض نکردم...

فقط نگاه میکردم...یک نگاه مــــــات...

او تلفن را برداشت و من مداد...

سرش را گرم کرد تا یادش برود...تا حواسش پرت شود...

مداد را برداشتم تا همیشه یادم بماند...

روزمره های لعنتی...

عادت های لعنتی...

عادت هایی که نباید جزو زندگی شوند...

عادتهایی که نباید به آنها عادت کرد...

اف یو سی کی زندگی

خیلی وقته که گرم نمیشه...تشک برقی هم جواب نمیده...

بخاری بدجاس

تختشو نمیشه بذاریم کنارش...بارها بهش گفتیم اما میگه سر راهه

پوستش حساسه

با کوچکترین حرارت ملایمی میسوزه

بد میسوزه...

دلش تنگ شده بود بره پشت بخاری بخوابه...خوابیدید تا به حال؟گرماش لذت بخشه....

اما...

از وقتی که این قرصای لعنتی رو میخوره

چاق شده...

اینا بهونس

مشکل چیزه دیگس...

امروز بعد مدتها خوابید...

آروم خوابید...

رو زمین...

کنار بخاری...

گرم...

و کیف کرد...

کاش میتونس هرجا دلش میخواد بخوابه...

کـــــــــــــــــــــــــــــــــاش



چراغی روشن از ترس تنها بودن

کوچکترین فرد خانواده که باشی ته تغاری و عزیزدردانه و لوس و...به تو نسبت میدهند.که دست به سیاه و سفید نمیزنند این بچه های لوس تنبل!و کارهای خانه بر روی دوش بچه های بزرگ خانواده است و ارشد فرزندان حکم مادر دوم را دارد برای بقیه برادران و خواهرانش!حداقل در خانواده ی ما که این گونه است!

اما...

این روزها...

خانه ی سرد و بزرگ ما...

سردتر از همیشه است و...

بزرگتر از هر خانه ی دیگری...

آنقدر سرد که نفس کشیدن های سه نفری ما اینجا را گرم نمیکند...

خانه به بزرگی قصر هم که باشد با هرم نفس های گرم آدم های درونش است که سرد نمیماند...وگرنه تمام چوب های عالم را هم جواب نمیدهد...

بگذریم از اینکه من نه هیچوقت لوس بودم و نه عزیزدردانه!اما وظیفه ام سنگین تر است از هر بچه ی ارشدی ک مامان بوده!چون من ماندم و دل یک پدر مادر که به من خوش است و بس! آن هم به چه آدمی...هه...کسی ک ۸ صبح میزند بیرون تا ۹ شب...

و میبیند یک چراغ هست  و یک تلویزیون روشن و مادرش که تنها نوشیدنی او از صبح همان یک لیوان چای با تو است ...

مامانی سرت بهتر شد چیزی خوردی؟

آدم تنهایی حوصلش نمیاد چیزی بخوره...

الهی فدات شم مامانی الان میرم واست چایی دم میکنم...ببخشید تنها بودی...

آخرش که چی مامان جان...آخرشم تنها میشم ...خدانکنه...

و تو بغض میکنی اما معلوم نیست که از صبح او چند دفعه بغض کرده و چند بارش را شکسته و چند بارش راخورده...


از کلید اسرار متنفرم...مزخرف ترین سریال تی وی ایران!


میگن جواب بدی رو با بدی نمیدن و با خوبی میدن..تا طرف شرمنده بشه از کارش!اما آدما اونقدر پررو ان که با این کار حق رو به خودشون میدن و از رفتاری که با تو داشتن راضی تر و از کاری که با تر کردن خشنودتر!

لعنت به همشون!


پی عنوان نوشت:

هر جا چراغی روشن ِ٬از ترس تنها بودنِ

ای ترس تنهایی من٬اینجا چراغی روشنِ